×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

fotrose malak

× این ملک در اثر کوتاهی کردن در امر خدا به مدت هفتاد هزار سال از درگاه خدا رانده شد و به یک جزیره تبعید شد در انجا هر چه استغفار کرد مورد قبول درگاه خدا واقع نشد روزی که امام حسین به دنیا امد به خانه پیامبر رفت قنداقه امام حسین به پر این ملک خورد و پر سوخته شده وی ترمیم گشت و دوباره به درگاه الهی راعه یافت حال سرنوشت ما انسانها نیز همین طور است بر اثر نافرمانی به جزیره ای بنام دنیا تبعید شدیم که تنها با توسل به معصومین میتوانین به درگاه الهی بازگردیم
×

آدرس وبلاگ من

ester313.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/fire land

مثل مگس

مثل مگس ( یََّاءَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُواْ لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُواْذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُواْ لَهُ وَإِن یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئًا لا یَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ).(293) ((اى مردم ! مَثَلى زده شده است ، گوش به آن فرا دهید: کسانى را که غیر از خدا مى خوانید، هرگز نمى توانند مگسى بیافرینند، هرچند براى این کار دست به دست هم دهند! (نه تنها توان آفریدن مگس را ندارند بلکه ) هرگاه مگس چیزى از آنها برباید نمى توانند آنرا باز پس گیرند! هم این طلب کنندگان ناتوانند و هم آن مطلوبان (هم این عابدان ، هم آن معبودان )!)). اءیُّها النّاس این مثلها شد زده در پرستش مر بُتان را نیک و به بشنوید آنرا مر آنان را شما که همى خوانید از غیر خدا نافرینند آن به هرگز یک ذُباب مجتمع چندار که گردند از شتاب ور رباید زان بُتان چیزى مگس نى توانند آن که تا گیرند پس طالب و مطلوب بس باشند سُست هم ذباب و هم بتان یعنى نه (294) چست (295) وجه تشبیه خداوند متعال در این مثل ، شدّت ضعف و ناتوانى بتان و بت پرستان را ترسیم نموده ، مى فرماید: این بتهایى که شما آنها را معبود خود قرار داده اید و آنها را حاکم بر سرنوشت خویش و حلاّ ل مشکلات خود مى دانید، هرگز نمى تواند موجود ضعیفى همچون ((مگس )) بیافرینند، هرچند بتها و همه معبودهاى بى جان و جاندار همچون فرعونها و نمرودها و حتى همه دانشمندان و متفکّران و مخترعان دست به دست هم بدهند، قادر بر آفرینش مگسى نیستند، نه تنها توان این کار را ندارند، بلکه اگر مگسى چیزى از آنها برباید، نمى توانند آنرا باز پس ‍ گیرند. مگس در ادبیات ، ((ضرب المثل )) ضعف و ناتوانى است چنان که مى گویند: مگسى را که تو پرواز دهى ، شاهین است . اى مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عِرض خود مى برى و زحمت ما مى دارى به هر صورت ، مثل مگس بیانگر ضعف و ناتوانى مخلوقات و قدرت و توانایى خالق یکتاست . در روایت است که روزى ((منصور عباسى )) حضور امام صادق علیه السّلام نشسته بود و مگسى روى صورت (یا بینى ) منصور نشست ، منصور آن را از خود دور کرده دو باره آمد، باز هم آن را راند، بار سوّم آمد، باز هم ردّش کرد (تا آن جا که مگس خشم منصور را بر انگیخت ) رو کرد به امام صادق علیه السّلام و گفت : خدا مگس را براى چه آفرید؟ امام در پاسخ فرمود: ((لِیُذِلَّ بِهِ الْجَبّارینَ؛ مگس را براى این آفرید که به وسیله این موجود ضعیف غرور جبّاران و متکبّران را در هم بشکند و پوزه آنان را به خاک بمالد)).(296) یعنى انسانى که در برابر موجود ضعیفى همچون مگس ، ناتوان و عاجز است ، غرور و تکبّر در او چه معنا دارد! ((شیخ عطّار))، این حالت ضعف و ناتوانى انسان را در قالب اشعار زیبایى چنین ترسیم نمود برِ دیوانه بى دل شد آن شاه که اى دیوانه ، از من حاجتى خواه چو خورشید است چرخ تاج بخش ام چرا چیزى نخواهى تا ببخشم ؟ به شه دیوانه گفت اى خفته در ناز مگس را دار امروزى زمن باز که چندان این مگس بر من گزیده است تو گوئى در جهان جز من ندیده است شهش گفتا که این کار، آن من نیست مگس در حکم و در فرمان من نیست بدو دیوانه گفتا، رخت بردار که تو عاجزترى از من به صد بار چو تو بر یک مگس فرمان ندارى برو شرمى بدار از شهریارى (297) صاحب تفسیر ((کشف الاسرار)) مى گوید: ((خداوند متعال مگس را ضعیف و گستاخ آفریده و شیر را قوىِ رمنده خلق کرده است . اگر آن وقاحت و گستاخى که در مگس است در شیر مى بود، هیچ کس روى زمین از زخم وى در امان نبود. لیکن به کمال حکمت و نفاذ قدرت هر چیز را سزاى خویش بداد و با ضعف مگس وقاحت سزا بود و با قدرت شیر نفرت و رمندگى سزا بود. هر چیز به جاى خویش آفرید و به سزاى خویش ‍ بداشت )).(298) سعدى مى گوید: گربه مسکین اگر پر داشتى تخم گنجشک از زمین برداشتى آن دو شاخ گاو اگر خر داشتى آدمى را نزد خود نگذاشتى (299) پاسخ به یک سؤ ال ((ممکن است در اینجا گفته شود که انسان امروز با نیروى علم و دانش خود توانسته است اختراعاتى کند که به مراتب از یک مگس برتر و بالاتر است ؛ وسایل نقلیه سریع السیر و بادپیمایى ساخته که در یک چشم بر هم زدن مسافت زیادى را طى مى کند. مغزهاى الکترونیکى دقیقى را اختراع کرده که پیچیده ترین معادلات ریاضى را در یک لحظه حلّ مى نماید، آیا این گفت و گوها در باره انسان عصر مانیز صادق است ؟ در پاسخ مى گوییم : ساختن این وسائل محیّر العقول بدون شک ، دلیل بر پیشرفت فوق العاده صنایع بشر است ، امّا همه اینها در برابر مساءله آفرینش یک موجود زنده و خلقت حیات ، مسائلى ساده و پیش پا افتاده است . اگر کتبى را که در باره فیزیولوژى موجودات زنده و فعالیّتهاى بیولوژیکى و حیاتى یک حشره کوچک ، مانند مگس بحث مى کند، به دقت بررسى کنیم ، خواهیم دید که ساختمان مغز یک مگس و سلسله اعصاب و دستگاه گوارش او به مراتب از ساختمان مجهّزترین هواپیماها برتر است و اصلاً قابل مقایسه با آن نیست . اصولاً ((مساءله حیات )) و حس و حرکت موجودات زنده و نموّ و تولید مثل آنها هنور به صورت معمّایى در برابر دانشمندان قرار گرفته است ؛ و ریزکاریها و ظرافتهایى که در ساختمان این موجودات به کار رفته ، خود معمّاهاى دیگرى است معمّاهایى که هنوز به هیچ وجه حلّ نشده . به گفته دانشمندان علوم طبیعى چشمهاى فوق العاده کوچک بعضى از همین حشرات ، خود مرکب از صدها چشم است ! یعنى همان چشمى را که مابه زحمت مى بینیم و شاید به اندازه یک سر سوزن بیش نیست ، از چند صد چشم کوچکتر تشکیل یافته که مجموعه آنها را ((چشم مرکب )) مى نامند! به فرض که انسان بتواند از مواد بى جان سلّول زنده اى بسازد، چه کسى مى تواند صدها چشم کوچک که هر کدام از آنها خود داراى دوربین ظریف و طبقات و دستگاههایى است ، در کنار هم بچیند و رشته ارتباطى آنها را در مغز حشره پیوند دهد و اطلاعات را به وسیله آنها به مغز حشره منتقل سازد و حشره بتواند در موقع مناسب ، عکس العمل نسبت به حوادثى که اطراف او مى گذرد نشان دهد؟ آیا اگر همه انسانها جمع شوند، قدرت بر آفرینش چنین موجود ظاهراً ناچیز امّا در واقع بسیار پیچیده و اسرار آمیز را خواهند داشت ؟! و باز به فرض انسان همه این مسائل را عملى سازد، ولى آیا مى توان نام آن را خلقت گذاشت ؟ یا ترکیب و ((مونتاژى )) است از وسایل موجود در همین جهان آفرینش ؟ آیا کسانى که قطعات پیش ساخته اتومبیلى را به هم مونتاژ مى کنند، مخترع محسوب مى شوند و نام عمل آنها را ابداع و اختراع مى توان گذاشت ؟)).(300) 28- مَثَل چراغ و چراغدان (اللَّهُ نُورُ السَّمَوَا تِ وَالاَْرْضِ مَثَلُ نُورِهِى کَمِشْکَوا ةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَاءَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّىُّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَرَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَلاَغَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِىَّءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِى مَن یَشَآءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَلَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَىْءٍ عَلِیمٌ ).(301) ((خداوند نور آسمانها وزمین است ، مَثَل نورخداوند همانند چراغدانى است که درآن چراغى (پرفروغ ) باشد، آن چراغ در حُبابى قرارگیرد، حبابى شفّاف ودرخشنده همچون یک ستاره فروزان ، این چراغ با روغنى افروخته مى شود که از درخت پر برکت زیتونى گرفته شده که نه شرقى است و نه غربى ؛ (آن چنان روغنش صاف و خالص است که ) نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ور شود؛ نورى است برفراز نورى وخدا هرکس را بخواهد به نور خود هدایت مى کند وبراى مردم مثلهامى زند وخداوند به هرچیزى داناست )). حق بود نور سماوات و زمین آفرینش جمله زاو روشن جبین هر کسى نوعى کند تعبیر نور زین یکى کاشیا ز وى دارد ظهور او پدید آرنده ارض و سماست مر منوّر ماسوى را در ضیاست لیک بر تعبیر ارباب شهود نور نبود جز به معناى وجود اوست یعنى عین هستى بى غلوّ هستئى نبود به جز هستى او هستى اشیاء نمود است و حباب چون شکست آن نیست چیزى غیر آب کن ز هست عارضى صرف نظر بین چه ماند بعد از او باقى دگر بس دقیق است اندکى کن التفات حقّ بود پاک از نشان ممکنات هستى حق نى که با اشیاء یکى است بلکه اشیاء جز نمودى هیچ نیست وصف نور هستى حقّ در مثال همچو مشکات است بى نقص و زوال واندران باشد چراغى در وضوح چون جسد کان روشن است از نور روح و آن حواس آمد منافذ کز درون روشنى روح از آن تابد برون در زجاجه باشد آن مصباح نور یعنى آن قلب منوّر در ظهور که زنور روح باشد متّصل همچو قندیل از چراغ مشتعل روشن او، زان شعله تابنده است غیر خود را روشنى بخشنده است باشد آن قندیل پر ضوء و بها چون بزرگ استاره اندر سما مر فروزان گشته آن روشن چراغ از درختى کوست زیتون در سراغ پس مبارک باشد آن نیکو شجر هم کثیر النفع در دُهْن و اثر نفس قدسیه است مانا آن درخت در فضاى قلب بر گسترده رخت شرقى و غربى نباشد بلکه آن هست او خود این و آن را در میان بین شرق روح و غرب جسم او باشد اندر کرّ و فرّ و هاى و هو نه وجودش واجب آمد نه محال شد به لا شرقى و لاغربى مثال هستش اخلاق و عمل نفع و ثمر و آن کمالات و ترقّى در اثر هم دگر نور وجود و نور عقل هست از نور على نورت به نقل یا که هم بر نور استعداد خود آن کمال حاصلت افزوده شد مى نماید حق به نور خویشتن هرکه را خواهد هدایت بر علن حق مثلها را زند هر جابه جاش مى کند معقول را محسوس و فاش تا که در یابند مردم از مثل آنچه مقصود است بى نقص و خَلَل حقّ به هر چیزى است دانا بالتّمام داند آنچه کرده خلق از هر مقام (302) وجه تشبیه در این آیه شریفه ، نور الهى که همان نور ((هدایت و ایمان )) است به ((چراغدانى )) تشبیه شده است که در آن ((چراغى پر فروغ )) باشد و آن چراغ در ((شیشه اى بلورین )) قرار گیرد و با روغنى صاف و خالص یعنى ((روغن درخت زیتون )) افروخته شود. بدین ترتیب ((چهار عامل )) براى استفاده کامل از نور چراغ ذکر شده است : 1 ((مشکاة ))، یعنى چراغدان و محفظه اى که در قدیم معمول بود و چراغها را براى محفوظ ماندن از مزاحمت باد و طوفان در آن مى نهادند. 2 ((زُجاجة ))، یعنى شیشه بلورین و حبابى که روى چراغ گذاشته مى شد تا هم شعله را محافظت کند و هم گردش هوا را از طرف پایین به بالا تنظیم نماید تا بر نور و روشنایى شعله بیفزاید. 3 ((مصباح ))، یعنى خود چراغ که مرکز پیدایش نور بر فتیله آن است . 4 ((مادّه انرژى زا))، که عبارت است از همان روغن درخت مبارک زیتون . جمله (یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَرَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ) اشاره به همین مادّه انرژى زاى فوق العاده مستعدّ براى چراغ است . چرا که ((روغن زیتون )) از درخت پر بار و پر برکتى گرفته شود، یکى از بهترین روغنها براى اشتعال است ، آن هم درختى که نه در جانب شرق باغ و کنار دیوارى قرار گرفته باشد و نه در جانب غرب که تنها یک سمت آن آفتاب ببیند و در نتیجه میوه آن نمى رسیده و نیمه نارس و روغنش ناصاف گردد، بلکه تمام جوانب آن به طور مساوى در معرض ‍ تابش نور آفتاب باشد تا هم میوه اش کاملاً رسیده باشد و روغنش صاف و خالص شود. ((نور ایمان )) که در قلب مؤ منان است ، داراى همان ((چهار عملى )) است که در یک چراغ پرفروغ موجود است : ((مصباح ))، همان شعله هاى ایمان است که در قلب مؤ من آشکار مى گردد و فروغ هدایت از آن منتشر مى شود. ((زجاجة ))، و حباب ، قلب مؤ من است که ایمان را در وجودش تنظیم مى کند. ((مشکات ))، سینه مؤ من و یا به تعبیر دیگر مجموعه شخصیّت و آگاهى و علوم و افکار اوست که ایمان وى را از گزند طوفان حوادث مصون مى دارد. ((شجره مبارکه زیتونه ))، همان وحى الهى است که عصاره آن در نهایت صفا و پاکى مى باشد و ایمان مؤ منان به وسیله آن شعله ور و پر بار مى گردد. درحقیقت این ((نور خدا)) مى باشد؛ همان ((نورى )) است که آسمانها و زمین را روشن ساخته و از کانون قلب مؤ منان سر برآورده و تمام وجود و هستى آنها را روشن و نورانى مى کند. دلائلى را که از عقل و خرد دریافته اند، با نور وحى آمیخته مى شود و مصداق ((نورٌ على نورٍ)) مى گردد. و هم در این جا است که دلهاى آماده و مستعدّ به این نور الهى هدایت مى شوند و مضمون (یَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِى مَن یَشَآءُ ) در مورد آن محقّق مى شود. بنا بر این براى حفظ این نور الهى (نور هدایت و ایمان ) مجموعه اى از معارف و آگاهیها و خود سازیها و اخلاق لازم است که همچون ((مشکاتى )) این ((مصباح )) را حفظ کند. ونیزقلب مستعد وآماده اى مى خواهدکه همچون ((زجاجه )) برنامه آن را تنظیم نماید. و امدادى از ناحیه وحى لازم دارد که همچون ( شَجَرَةٍ مُّبَرَکَةٍ زَیْتُونَةٍ) به آن انرژى بخشد. و این ((نور وحى )) باید از آلودگى به گرایشهاى مادّى و انحرافى شرقى و غربى که موجب پوسیدگى و کدورت آن مى شود، برکنار باشد. آن چنان صاف و زلال و خالى از هر گونه التقاط و انحراف که بدون نیاز به هیچ چیز دیگر تمام نیروهاى وجود انسان را بسیج کند و مصداق ( یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِىَّءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ) (303) گردد. هرگونه تفسیر به راءى و پیشداوریهاى نادرست و اعمال سلیقه هاى شخصى و عقیده هاى تحمیلى و تمایل به چپ و راست و هر گونه خرافات که محصول این (شجره مبارکه ) را آلوده کند، از فروغ این چراغ مى کاهد و گاه آن را خاموش ‍ مى سازد. این است مثالى که خداوند در این آیه براى ((نور خود)) بیان کرده و او از همه چیز آگاه است . از آنچه در بالا ذکر شده ، این نکته روشن مى شود که اگر در روایات ائمه معصومین علیهم السّلام در تفسیر این آیه رسیده است ((مشکاة )) گاهى به قلب پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و ((مصباح )) نور علم و ((زجاجه )) وصىّ او، على علیه السّلام و ((شجره مبارکه )) به ابراهیم خلیل که ریشه این خاندان از اوست و جمله ((لاشرقیة و لاغربیة )) به نفى گرایشهاى یهود و نصارا تفسیر شده است ، در حقیقت چهره دیگرى از همان ((نور هدایت و ایمان )) و بیان مصداق روشنى از آن است ، نه این که منحصر به همین مصداق باشد. و نیز اگر بعضى از مفسّران این نور الهى را به ((قرآن )) یا ((دلایل عقلى )) یا ((شخص ‍ پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم )) تفسیر کرده اند آن نیز ریشه مشترکى با تفسیر بالا دارد.(304) نکته ها: بخشى از نکات در ضمن بیان وجه تشبیه ، آورده شد، امّا ذکر چند روایت براى تکمیل این بحث لازم است : 1 در کتاب ((روضه کافى )) از امام باقرعلیه السّلام در تفسیر آیه ((نور)) روایت شده که فرمود: ((مشکات قلب محمّدصلى اللّه علیه و آله و سلّم )) است و مصباح نور علم و زجاجه على علیه السّلام است که بعد از رحلت پیامبر این مصباح در آن قرار گرفت )).(305) 2 در حدیث دیگرى از امام باقرعلیه السّلام وارد شده که فرمود: ((مشکاة ، نور علم در سینه پیامبر است و زجاجه سینه على است و نورٌ على نورٍ امامانى از آل محمّدصلى اللّه علیه و آله و سلّم هستند که یکى بعد از دیگرى مى آیند و مؤ یّد به نور علم و حکمتند و این رشته از آغاز خلقت تا پایان جهان ادامه داشته و دارد، اینها همان اوصیایى هستند که خداوند آنان را خلفاى خود در زمین و حجّت خویش بر بندگانش قرار داده است و در هیچ عصر و زمانى صفحه روى زمین از آنها خالى نبوده است )).(306) 3 در حدیث دیگرى از امام صادق علیه السّلام : ((مشکات به فاطمه علیها السّلام و مصباح به حسن علیه السّلام و زجاجه به حسین علیه السّلام تفسیر شده است )).(307) البته همان گونه که قبلاً اشاره شد، آیه شریفه مفهوم وسیعى دارد که هر یک از روایات مذکور بیان مصداق روشنى از آن است و بین آنها هیچ گونه تضادى نیست . 4 در آیه مورد بحث ، درخت زیتون به عنوان ((شجره مبارکه )) (درخت پربرکت ) توصیف شده است که داراى خواص و منافع ویژه اى است . دانشمندان گیاه شناس مى گویند: از درخت زیتون محصولى به دست مى آید که از مفیدترین و پر ارزش ترین روغنهاست و براى سلامت بدن بسیار مفید و مؤ ثّر است . از رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود: ((کُلُوا الزَّیْتَ وَاءَدْهِنُوا بِهِ فَإِنَّهُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ؛ از روغن زیتون هم براى خوردن و هم براى چرب کردن بدنتان استفاده کنید، زیرا آن از درخت پر برکت تولید مى شود)).(308) از ابن عباس نقل شده است که مى گوید: ((این درخت (زیتون ) تمام اجزایش مفید و سودمند است حتى در خاکستر آن نیز فائده و منفعتى است (که براى شستن ابریشم به کار مى رود) و اوّلین درختى است که بعد از طوفان نوح علیه السّلام رویید و پیامبران در حقّ آن دعا کرده اند که درخت پر برکتى باشد)).(309) 29- مَثَل سراب و ظلمات (وَالَّذِینَ کَفَرُوَّاْ اءَعْمَلُهُمْ کَسَرَابِ(310) بِقِیعَةٍ(311) یَحْسَبُهُ الظَّمَْانُ(312) مَآءً حَتَّىَّ إِذَا جَآءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیًْا وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفَّلهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ اءَوْ کَظُلُمَتٍ فِى بَحْرٍ لُّجِّىٍّ(313) یَغْشهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِى مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِى سَحَابٌ(314) ظُلُمَتُ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَ آ اءَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرلَهَا وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ).(315) ((و کسانى که کافر شدند، اعمالشان همچون سرابى است در یک کویر، که انسان تشنه آن را از دور آب مى پندارد، اما هنگامى که به سراغ آن مى آید، چیزى نمى یابد! و خدا را نزد آن مى یابد! که حساب او را به طور کامل مى دهد و خداوند سریع الحساب است ! یا همچون ظلماتى است در یک دریاى عمیق و پهناور که موج آن را پوشانیده ، و بر فراز آن موج دیگرى ، و بر فراز آن ابرى تاریک است ؛ ظلمتهایى است یکى بر فراز دیگرى آنگونه که هر گاه دست خود را خارج کند، ممکن نیست آن را ببیند! و کسى که خدا نورى برایش قرار نداده ، نورى براى او نیست )). وآن کسان که نگرویدند از بتر هست اعمال نکوشان سربه سر چون سرابى بر زمین صاف و راست تشنه پندارد که آب آن بى خطاست پس چو آرد سوى او از دور رو مى نیابد چیزى اندر جستجو نزد خود یابد خدا را در عذاب کش تمام آرد جزا را در حساب حق نماید هر حسابى را به زود تا عملها چیست در یوم الورود یا بود کردار نیک آن فریق همچو در تاریکى بحرى عمیق که بپوشد روى آن را موجها فوق هم ، اندر حضیض و اوجها فوق آن باشد سحابى در هجوم که شود زآن ستر انوار نجوم بعضى از آن تیرگیهاى چنان فوق بعض دیگر آمد در مکان پس کسى که اندر میان آن ظُلَم مانده باشد غرق اندر موج و یمّ(316) دست خود را چون برون آرد به پیش نیست نزدیک آنکه بیند دست خویش هر که او را مى نگرداند اله نورى ، او را نیست نور، از هیچ راه نیست یعنى رهنمایى یا رهى عقل روشن یا که قلب آگهى (317) وجه تشبیه خداوند متعال در آیات گذشته ، ویژگیهاى ایمان و مؤ منان را در قالب مثل ((نور)) ترسیم نموده است و به دنبال آن براى تکمیل بحث و مقایسه میان ((نور)) و ((ظلمت )) و ((ایمان )) و ((کفر))، حالات کافران و منافقان را در ضمن دو مثال مجسّم فرموده است . در مثل اوّل ، اعمال آنان را به ((سراب )) و آب نمایى تشبیه کرده است که انسان تشنه در ((کویر)) آن را از دور آب مى پندارد و به سراغ آن مى رود، ولى هر چه به دنبال آن مى رود، چیزى نمى یابد. وجه تشبیه در این مثل ((پندار بیهوده و حسرت و ناکامى )) است ؛ یعنى همان گونه که انسان تشنه در کویر خشک و بى آب ، سراب را از دور آب مى پندارد و در پى آن مى رود، وقتى به آنجا مى رسد چیزى نمى یابد، حسرت زده و ناکام مى ماند، کافران و منافقان نیز، عمل خود را نیک مى پندارند، و گمان مى برند در برابر آن پاداشى دارند، امّا وقتى مرگشان فرا مى رسد و به پیشگاه خدا مى روند، اثرى از اعمال خود نمى بینند، ماءیوس و ناکام مى گردند و حسرت مى خورند که چرا عمرشان را بیهوده در جهت اعمال سرابى تلف نموده اند. در ضمن فرا رسیدن مرگ و در حال ناکامى به پیشگاه خدا رفتن ، به رسیدن بر ((سراب )) تشبیه گردیده است . خداوند در باره اعمال کافران و منافقان مى فرماید: ( ... کَذَا لِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ اءَعْمَلَهُمْ حَسَرَا تٍ عَلَیْهِمْ ... )(318)؛ ((این چنین خداوند اعمال آنها را به صورت حسرت زایى به آنان نشان مى دهد)). از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که مى فرماید: ((این آیه در باره افرادى است که اموال خود را بیکار مى گذارند و آن را در راه خدا انفاق نمى کنند و نسبت به آن بخل مى ورزند و آنگاه از دنیا مى روند، و آن اموال را براى کسانى به ارث مى گذارند که آنها آن را یا در راه طاعت خدا صرف مى کنند و یا در جهت معصیت الهى ، اگر در راه طاعت خدا خرج کنند، صاحب مال در قیامت مى بیند که مال او میزان عمل دیگرى را سنگین و ارزشمند کرده است ، حسرت مى خورد، که چرا خودش آن را در راه خدا صرف نکرده است (تا امروز از مهلکه عذاب نجاتش دهد). و اگر مالش را در مسیر معصیت خدا صرف کنند، (بازهم بر حسرت و عذابش افزوده مى شود) که مال او ورثه را در نافرمانى خدا کمک و تقویت کرده است )).(319) در مثل دوّم ، اعمال کافران ، به ظلمتهایى تشبیه شده که در یک اقیانوس پهناور قرار گرفته و موج آن را پوشانده و بر فراز موج ، موج دیگرى است و بر فراز آن ، ابر تاریکى قرار دارد. به این ترتیب سه ظلمت بر روى هم متراکم شده است : ظلمت اعماق آب ، ظلمت امواج خروشان و ظلمت ابر تاریک . بدیهى است که در چنین ظلمتى نزدیکترین اشیا، قابل رؤ یت نخواهد بود، حتى اگر انسان دست خود را نزدیک چشمش بیاورد، آن را نمى بیند؛ (إِذَ آ اءَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرلَهَا). بعضى از مفسران گفته اند: این ظلمتهاى سه گانه اى که افراد بى ایمان در آن غوطه ورند، عبارتند از: ((ظلمت اعتقاد غلط))، ((ظلمت گفتار نادرست )) و ((ظلمت کردار بد))؛ و به تعبیر دیگر، اعمال افراد بى ایمان هم از نظر زیر بنا و عقیدتى تاریک است و هم از نظر رفتار و اخلاق ظاهرى . بعضى دیگر گفته اند: از آنجا که عامل اصلى شناخت سه چیز است : ((قلب ))، ((چشم )) و ((گوش )) و چون کفّار این سه را از دست داده اند، در ظلمتها غوطه ورند. بعضى دیگر گفته اند: این ظلمتهاى سه گانه عبارت از مراحل جهل آنهاست : نخست اینکه نمى دانند، دوّم این که نمى دانند که نمى دانند، سوّم این که با این حال ، فکر مى کنند مى دانند که همان جهل مرکّب است چنانکه فخر رازى دراین باره مى گوید: آن کس که بداند و بداند که بداند اسب شرف از گنبد گیتى بجهاند و آن کس که بداند و نداند که بداند بیدارش کنید زود که بس خفته نماند(320) و آن کس که نداند و بداند که نداند آخر خرک لنگ به منزل برساند(321) و آن کس که نداند و نداند که نداند در جهل مرکّب ابد الدهر بماند(322) اینک به عراق اندر، شهریست معظّم کآن را همدان خوانى و او هیچ نداند(323) به هر صورت وجه شباهت در این تشبیه ((ظلمانى و در ضلالت بودن )) است ، یعنى ((ظلمت اندر ظلمت )) درست به عکس مؤ منان که زندگى و افکارشان ((نورٌ على نُورٍ)) است ، وجود کافران و افکار و اعمال و اخلاقشان (ظُلُمَتُ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ) است ؛ مؤ منان از تیرگى دور آمدند لاجرم نورٌ على نور آمدند کافر تاریک دل را فکر تست حال و کارش ظلمت اندر ظلمت است در حدیث آمده است که از پیامبر اسلام صلى اللّه علیه و آله و سلّم پرسیدند: ((امّت تو در روز قیامت از صراط چگونه خواهند گذشت ؟ فرمود: امّت من به واسطه نور على علیه السّلام از صراط عبور مى کند و على به وسیله نور من و من به نور خدا مى گذرم . پس نور امّت من از على است و نور على از من و نور من از خدا و هرکس به ما تولّى نکند (یعنى ولایت ما را نپذیرد) او را نور نباشد. آنگاه رسول خداصلى اللّه علیه و آله و سلّم این آیه را تلاوت فرمود: (وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ) )).(324) نکته ها: 1- سه تشبیه براى اعمال کافران در قرآن شریف براى اعمال کافران سه مَثَل زده شده است : الف مثل ((سراب )) که اعمال نیک کافران معاند را به ((آب نما)) تشبیه کرده است که از اصل ، چیزى جز خیال و وهم نیست و هیچ واقعیّت و حقیقتى ندارد. ب مَثَل ((ظُلُمات )) که اعمال زشت کافران معاند را به تاریکیهاى دریاى عمیق تشبیه نموده که ظلمت اندر ظلمت است : ظلمت کفر و عناد، ظلمت اعمال زشت و ظلمت خوى و نیّت پلید. ج مثَل ((خاکستر و تند باد)) که شرحش در مثل 21 گذشت . مثل سوّم ناظر به کارهاى نیکى است که کافران در حال غیر عناد به حکم فطرتشان به قصد قربت و براى رسیدن به سعادت انجام مى دهند، مانند: انفاق ، نیکى به بندگان خدا، صله رحم ، حمایت از مظلوم و امثال اینها، ولى بعد به سبب عناد و کفرشان آن اعمال نیک خود را نابود مى کنند؛ زیرا مقصود از کافران در اینجا هر غیر مسلمان نیست ، بلکه کسانى است که در مقابل حقیقت مى ایستند و کفر و عناد و لجاجت مى ورزند. 2- سخنى از امام خمینى رحمه اللّه در باره فطرت خدا جویى چنانکه از مثل ((سراب )) استفاده مى شود هر انسانى به حکم فطرت ، خواهان کمال و سعادت است ، لیکن آدمى در راه رسیدن به کمال ، گاهى به اشتباه مى رود، فطرتش او را به سوى آب حقیقى که مایه حیات و شادابى واقعى است ، دعوت مى کند، ولى او سراب را به جاى آب مى پندارد و دنبال آن مى رود؛ آب در کوزه دارد و تشنه لبان مى گردد، یار در خانه دارد و دنبال اغیار مى دود و سرانجام از یار مى ماند و به مقصد نمى رسد. امام خمینى قدّس سرّه کراراً در بیاناتشان به این مطلب اشاره مى کردند، از جمله در سال 1359 در جمع نمایندگان مجلس شوراى اسلامى ، طى سخنان مبسوطى فرمودند: ((و این بشر یک خاصیّتهایى دارد که در هیچ موجودى نیست ، من جمله این است که در فطرت بشر طلب قدرت مطلق است ، نه قدرت محدود، طلب کمال مطلق است ، نه کمال محدود. علم مطلق را مى خواهد، قدرت مطلقه را مى خواهد و چون قدرت مطلق در غیر حقّ تعالى تحقّق ندارد، بشر به فطرت حقّ را مى خواهد و خودش نمى فهمد، یکى از ادلّه محکم اثبات کمال مطلق ، همین عشق بشر به کمال مطلق است . عشق فعلى دارد به یک کمال نه به توهّم کمال مطلق به حقیقت کمال مطلق . عاشق فعلى بدون معشوق فعلى محال است . در اینجا توهّم و ساختن نفى تاءثیر ندارد براى اینکه فطرت دنبال واقعیت کمال مطلق است نه دنبال یک توهّم کمال مطلق ، تاکسى مى گوید بازى خورده است . فطرت بازى نمى خورد ... اگر تمام عالم را، تمام این کهکشانها و تمام این سیّارات و ثوابت و هرچه هست در تحت سلطه یک نفر بیابد. باز قانع نمى شود براى اینکه اینها کمال مطلق نیست ... فرض کنید که رئیس جمهور آمریکا نصف قدرت این سیّاره را دارد و خیال مى کند که اینکه کم است آنکه من مى خواهم این نیست خیال مى کند که اگر شوروى را هم شکست بدهد و منزوى کند و همه این سیّاره در تحت قدرت او بیایند بس است این نمى فهمد که اینجور نیست ، این نمى فهمد که عاشق خداست نه عاشق دنیا. دلیل این است که وقتى رسید به آنجا مى بیند کافى نیست اگر به او گفتند در سیّاره مشترى هم یک چیزهایى هست مى خواهى به او بررسى ؟ هیچ ممکن نیست که بگوید: نه ، مى گوید: آرى هیچ سیر نمى شود ... در تمام فطرتها بلااستثنا تمام فطرتها بى استثنا عشق به کمال مطلق است عشق به خداست ، عذاب براى این است که ما نمى فهمیم ما جاهلیم عوضى مى گیریم مسائل را، اگر روى همین فطرت ما پیش برویم به کمال مطلق مى رسیم اینکه انسان را معذّب خواهد کرد، این است که کمال را عوضى گرفته است . خیال مى کند کمال رئیس شدن است رئیس اداره شدن است . رئیس اداره که مى شود، مى بیند اینکه کم است ، اداره چه است رئیس یک کشور شدن است ، وقتى رسید مى رود سراغ کشور دیگر آن هم وقتى رسید مى رود سراغ دیگرى همه عالم را به او بدهند باز سیر نمى شود براى این است که کمال مطلق آرزوى انسان است فطرت انسان (... فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا...)(325) که این فطرت توحید است ، فطرت کمال مطلق است تا آنجا نرسیدهى مى خواهید، دنبال یک گمشده اى شما هستید، عوضى مى گیرید آن گمشده را ... پس اینقدر دنبال این ورق و آن ورق و این جبهه و آن جبهه و این طرف و آن طرف نگردید زحمت ندهید خودتان را شما سیر نخواهید شد ... آنى که انسان را از تزلزل بیرون مى آورد آن ذکر خداست ، یاد خداست که تزلزل ها ریخته مى شوند، اطمینان پیدا مى شود)).(326) و در اواخر عمر شریف خود در نامه اى به ((گورباچف ))، صدر هیاءت رئیسه اتّحاد جماهیر شوروى آن وقت نوشتند: ((انسان در فطرت خود هر کمالى را به طور مطلق مى خواهد و شما خوب مى دانید که انسان مى خواهد قدرت مطلق جهان باشد و به هیچ قدرتى که ناقص ‍ است دل نبسته است اگر عالم را در اختیار داشته باشد و گفته شود جهان دیگرى هم هست ، فطرتاً مایل است آن جهان را هم در اختیار داشته باشد انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگرى هم هست ، فطرتاً مایل است آن علوم را هم بیاموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق باید باشد تا آدمى دل به آن ببندد، آن خداوند متعال است که همه به آن متوجهیم گرچه خود ندانیم . انسان مى خواهد به ((حقّ مطلق )) برسد تا فانى در خدا شود. اصولاً اشتیاق به زندگى ابدى در نهاد هر انسانى نشانه وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است ...)).(327) 30- مَثَل عنکبوت (مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ اءَوْلِیَآءَ کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا وَإِنَّ اءَؤْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ العنکبوتِ لَوْ کَانُواْ یَعْلَمُونَ إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِى مِن شَىْءٍ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وَتِلْکَ الاَْمْثَلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَآ یَعْقِلُهَآ إِلا الْعَلِمُونَ ).(328) ((مَثَل کسانى که غیر از خدا را اولیاى خود بر گزیدند مَثَل عَنکَبوت است که خانه اى براى خود انتخاب کرده ؛ در حالى که سست ترین خانه ها، خانه عنکبوت است اگر مى دانستند خداوند آنچه را که غیر از او مى خوانند، مى داند و او شکست ناپذیر و حکیم است اینها مثالهایى است که ما براى مردم مى زنیم و جز دانایان آن را درک نمى کنند)). داستان آن کسان که دوستان جز خدا بگرفته اند از این و آن در مثل باشند همچون عنکبوت که فرا گیرد زبهر خود بُیُوت سُست تر، بیت آنچه بینى از بیوت مى نباشد خود زبیت عنکبوت نه و را سقف است و دیوار و ستون نه پناه از حَرّ و برد اندر سکون نیم بادى گر وزد او را برد تار تارش ، جمله را از هم دَرَدْ هیچ اگر باشند دانا در عمل هست با دینشان موافق این مَثَل هر چه را جز حق تو گیرى یار و دوست همچو بیت عنکبوت آن حبّ اوست حقّ بداند آنچه را خوانند باز از هر آن چیزى جز او بى امتیاز او به ملک خود عزیز است و حکیم غالب و استوده کردار از قدیم این مثلها مى زنیم از بحر ناس غیر دانایان نفهمند از شناس (329) وجه تشبیه در این جا معبودهاى باطل و اولیا و رهبران غیر الهى ، به ((خانه عنکبوت )) تشبیه شده اند که سست ترین و بى پایه ترین خانه هاست ، زیرا نه دیوار دارد و نه سقف و نه در و پیکر که بتواند صاحبش را از گرما و سرما و غیره حفظ کند و به اندازه اى سست است که با اندک بادى مى لرزد و تار و پودش در هم مى ریزد. افرادى که به غیر خدا تکیه نموده و سرپرستانى ، جز رهبران الهى براى خود برمى گزینند، به خود ((عنکبوت )) تشبیه گردیده اند که چنین خانه سستى براى خویش اتّخاذ مى کند. بنا بر این ، وجه شباهت در این تشبیه ((سستى و بى اعتبارى )) است . در امثال و ادبیات فارسى گاهى براى سستى و بى اعتبارى چیزى به ((تار عنکبوت )) نیز مثل مى زنند: چنانکه مى گویند: ((از آنچه عنکبوت بافد، جامه نشاید دوختن )). صاحب ((بحرالحقایق )) مى گوید: ((عنکبوت هر چند بر خود مى تند، زندان براى نفس خود مى سازد و قید بر دست و پاى خود مى نهد. پس خانه او محبس او است . همچنین کسانى که بدون خدا اولیا گیرند، یعنى پرستش هوا و محبّت دنیا و متابعت شیطان مى کنند، به سلاسل و اَغْلال و وِزْر ووَبال مقید گشته روى خلاصى ندارند و عاقبت در مهلکه نیران و دَرکه بُعْد و حِرمان افتاده ، معاقب و معذّب گردند)).(330) ((شیخ عطّار)) بى ثباتى و بى اعتبارى دنیا را به ((خانه عنکبوت ))و اندوخته هاى دنیا پرستان را به ((مگس صید شده در آن )) تشبیه نموده است ، چنانکه مى گوید: دیده آن عنکبوت بى قرار در خیالى مى گذارد روزگار پیش گیرد وهم دور اندیش را خانه اى سازد به کنجى خویش را بوالعجب (331) دامى بسازد از هوس تا مگر در دامش افتد یک مگس بعد از آن خشکش کند در جایگاه قوت خود سازد از او تا دیرگاه ناگهى باشد که آن صاحب سراى چوبى اندر دست برخیزد ز جاى خانه آن عنکبوت و آن مگس جمله ناپیدا کند در یک نفس هست دنیا آنکه در وى ساخت قوت چون مگس در خانه آن عنکبوت (332) خاقانى در این باره قطعه اى دارد که مى گوید: اقوال به عندلیب (333) بسپار اشکال به عنکبوت بگذار از هندسه عنکبوت را چیست کز قوت (334) حرام بایدش زیست آنکس که حریف (335) عنکبوت است ماءواى گهش ((اءَوْهَن الْبُیُوت )) است (336) از امام على علیه السّلام روایت شده است که فرمود: ((نظّفوا بُیُوتَکُمْ مِنْحوک الْعَنْکَبُوتِ فَاِنَّ تَرْکَهُ فى الْبَیْتِ یُورِثُ الْفَقْرَ؛ خانه هاى خودرا ازتارعنکبوت نظیف وپاکیزه کنید، زیرا واگذاشتن آن درخانه باعث فقر وتهى دستى است )).(337) نکته ها: 1- تفاوت درکها از مثالهاى قرآن علاّمه طباطبایى قدّس سرّه مى گوید: ((جمله (وَتِلْکَ الاَْمْثَ لُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَآ یَعْقِلُهَآ إِلا الْعَلِمُونَ) اشاره به این نکته است که مثلهاى قرآن هرچند براى همه مردم زده مى شود و همه آن را مى شنوند، ولى حقیقت و لُبّ معانى و مقاصد آن را تنها دانشمندانى درک مى کنند که در حقایق امور تدبّر و تفکّر مى نمایند و بر ظواهر آن جمود و تعصّب نمى ورزند. بنا بر این درک افراد نسبت به مثلهاى قرآن متفاوت است . برخى از شنوندگان فقط به ظاهر آن بسنده نموده و در عمق آن هیچگونه تدبّر و تعقّل نمى کنند، و برخى دیگر به اعماق و ژرفاى آن مى اندیشند و حقایق باریک و دقیق آن را درک مى کنند)).(338) 2- اسرارى از زندگى عنکبوتها عنکبوتها که انواعشان مختلف است زندگى جالب و پر ماجرا و شگفت آورى دارند، دانشمندان زیست شناسى تا کنون به گوشه هایى از زندگى و حالات سراسر اسرارآمیز و سیاست و تدابیر مختلف عنکبوتها پى برده اند که در ذیل به چند نمونه از آن اشاره مى گردد: الف حمله زنبورها و تاکتیک عنکبوتها ((زنبوران زرد دشمنان عنکبوتها هستند. این زنبورها هرجا شکارى پیدا کنند، به آن حمله کرده نیش خود را در مراکز عصبى او فرو برده و پاها و فکهاى عنکبوت را فلج مى کنند و آنگاه شکار خود را در سوراخى که براى این منظور کنده اند، دفن مى نمایند تا ذخیره اى براى نوزادانشان باشد. حتى عنکبوت معروف منطقه حارّه هم که طولش ((9)) سانتیمتر است از نیش زنبور زرد در امان نیست . پاره اى از زنبورها در بدن عنکبوتها تخم ریزى مى کنند و این تخمها بعد از شکفته شدن ، از جسد میزبان خود تغذیه مى نمایند تا به حد رشد و بلوغ برسند و بعد مانند پدر و مادر خود به شکار عنکبوت بپردازند. عنکبوتها براى دفاع در برابر حملات ناگهانى زنبوران هر کدام چاره اى اندیشیده حیله اى به کار مى برند؛ بعضى از انواع عنکبوت به جاى اینکه در وسط کار خود جاى گیرد، زیر برگ در انتهاى شبکه اى که بافته ، پنهان مى شود یا براى خود مخفیگاه دیگرى تهیه مى کند. بعضى دیگر در نزدیکى کار خود ((زنگهاى خطر)) مى بافند، این زنگها از چند تار تهیه شده است که اگر زنبورها از آن اطراف عبور کنند، یقیناً با آنها برخورد خواهند کرد. ارتعاش تارها، عنکبوت را از خطر آگاه مى سازد و در سوراخى پنهان مى شود. ((کارتونک )) عنکبوت علاوه بر اینکه وسیله شکار حشرات است ، مثل دستگاههاى گیرنده ، اصوات مختلف را به گوش عنکبوت مى رساند که اگر به صورت خطرناک بود، خود را مخفى سازد. بعضى دیگر از انواع عنکبوتها به محض اینکه صداى زنبور را مى شنوند، شروع به نوسان شدید مى کنند و مانند پروانه هواپیما که در حال حرکت قابل رؤ یت نیست آنها نیز به چشم نمى آیند در نتیجه زنبور نمى تواند آنها را پیدا کند. ب حیله عنکبوت نقّاش حیله ((عنکبوت نقّاش )) از همه جالب تر است . این نوع عنکبوتها که در مناطق گرم زندگى مى کنند، در وسط تارهاى خود نقشى مى بافند که کاملاً به خودشان شبیه است و خود در گوشه اى از تار، در کمین طعمه و به انتظار آن مى نشیند. پاره اى از زنبورها گول مى خورند و به سوى آن نقش حمله مى برند و تا هنگامى که به اشتباه خود پى ببرند، عنکبوت خود را نجات داده است . ج حیله عنکبوت یک تارى ((عنکبوت استرالیایى )) به جاى شبکه فقط یک تار از غدّه خود بیرون مى دهد یک سر آن را با مادّه چسبناک به محلّى محکم مى کند و سر دیگر آن را با یکى از پاهاى خود نگاه مى دارد و در کمین مى نشیند و آن را در هوا مى چرخاند. به محض اینکه حشره اى را نزدیک خود مى بیند، یک سر تار را به سوى او پرتاب مى کند. اگر تار به بال مگس هم بخورد، به آن مى چسبد و خوراک عنکبوت مهیّاست . د حیله عنکبوت آفریقایى نوعى عنکبوت آفریقاى جنوبى ، تمام روز روى شاخه درخت مى ماند، به قسمى که کسى نمى تواند او را از جوانه درخت تشخیص دهد. هنگام شب پس ‍ از اینکه دشمنانش به خواب رفته اند، با الیاف چسبناکى شبکه اى مابین پاهاى خود مى تند که به اندازه تمبر پست است . اگر پروانه یا پشه اى نزدیک شود، پاها را از یکدیگر دور مى کند به قسمى که سطح آن شش برابر سطح اوّلیه اش ‍ مى شود و آن را بر سر راه حشره مى گیرد. حشره در دام مى افتد و عنکبوت آن را مى بلعد. ه‍ قصر حبابى عنکبوت آبى عنکبوتهایى که در آب زندگى مى کنند گوناگون هستند، ولى مهم ترین و باهوش ‍ ترین آنها شاید ((عنکبوت زجاجى )) باشد که علاوه بر ساختن حباب بلور که براى تنفسش لازم است و حرکات او را در آب آسان تر و سریع تر مى کند، در موقعى که مزاحمتى از طرف جریان آب یا حشرات و ماهیهاى مختلف احساس نکند، شروع به ساختمان قصر باشکوهى مى کند واز عجایب اینکه قصر او نیز مانند حباب بلورش مملوّ از هواى متراکم و فشرده و متبلور و درخشان و داراى قسمتهاى جداگانه است که اطاق خواب و اطاق غذا خورى و حجله عروسى و اطاق زایمانش در آن قرار دارد، منتها جانور آن را در تاریکى بنامى کند تا ازشرّ دشمنان مصون بماند. غذاى او الک وعلفهاى ریز وخزه مى باشد. و طناب مارپیچى عنکبوت دکتر ((ونسون )) مى گوید: عنکبوت نوع موریس در وسط دام خود رشته اى سفید رنگ و نسبتاً ضخیمى به صورت مار پیچ مى تند که همیشه آن را به حال تابیده نگاه مى دارد. اگر حشرات کوچکى مثل مگس و پشه و غیره در دام افتادند، سایر تارهاى دام آنها را در خود فرو مى گیرند و عنکبوت به طعمه خود دست پیدا مى کند ولى اگر شکار بزرگى مثل ملخ در آن افتاد و نیروى تارهاى متعدد براى نگه داشتن آن در تله مؤ ثر نبود رشته سفید رنگ و ضخیمى که به صورت مارپیچ در وسط دام تنیده ، باز مى شود و چون کابل محکم و آهنینى گرداگرد جثّه ملخ را فرا مى گیرد و او را عاجز مى سازد و آنگاه عنکبوت به شکار لذیذ خود دست پیدا مى کند. در واقع رشته سفید رنگ وسطائى چون قواى ذخیره اى است که جانور از آن براى به دام کشیدن حشرات بزرگ تر و قوى تر استفاده مى نماید.(339) ز تارهاى عنکبوت ((تارهاى عنکبوت از مایع لزجى ساخته مى شود که در حفره هاى بسیار کوچکى همچون سر سوزن در زیر شکم او قرار دارد، این مایع داراى ترکیب خاصّى است که هرگاه در مجاورت هوا قرار گیرد، سخت و محکم مى شود. عنکبوت آن را به وسیله چنگال مخصوصش از این حفره ها بیرون کشیده و تارهاى خود را از آن مى سازد. مى گویند: هر عنکبوت قادر است با همین مایع بسیار مختصر که در اختیار دارد، در حدود پانصد متر از این تارها بتند! بعضى نوشته اند که سستى این تارها بر اثر نازکى فوق العاده است (340) وگرنه از تار فولادینى که به ضخامت آن باشد محکم تر است ! عجیب اینکه این تارها گاهى هر کدام از چهار رشته تشکیل شده و هر رشته نیز خود از هزار رشته تشکیل یافته که هر کدام از سوراخ بسیار کوچکى که در بدن او است ، بیرون مى آید. اکنون فکر کنید هر یک از این تارهاى فرعى چه اندازه ظریف و دقیق و باریک تهیه مى شود. علاوه بر عجایبى که در مصالح ساختمانى خانه عنکبوت به کار رفته ، شکل ساختمانى و مهندسى آن نیز جالب است ، اگر ((به خانه هاى سالم عنکبوت )) دقّت کنیم ، منظره جالبى همچون یک خورشید با شعله هایش بر روى پایه هاى مخصوصى از همین تارها مشاهده مى کنیم . البته این خانه براى عنکبوت خانه مناسب و ایده آلى است ، ولى در مجموع سست تر از آن تصوّر نمى شود، و این چنین است معبودهایى که غیر از خدا مى پرستند. (بنا بر این ) خانه عنکبوت و تارهاى او با اینکه ضرب المثل در سستى مى باشد، خود از عجایب آفرینش است که دقّت در آن انسان را به عظمت آفریدگار آشناتر مى کند.(341) 3- ضعف انسان نسبت به سایر موجودات ((در قرآن سوره اى به نام عنکبوت نامگذارى شده و با توجه به اینکه سور قرآن نیز ((وحى )) است به اهمیّت این حشره مى توان پى برد. عجیب تر اینکه دو سوره دیگر قرآن نیز به نام دو حشره که زندگى اسرار آمیزى دارند، نامگذارى شده یکى سوره نحل (زنبور عسل ) و دیگرى سوره نمل (مورچه ). شاید منظور این باشد که انسان به هیچ موجودى به دیده حقارت ننگرد و از هیچ آیت الهى به سادگى نگذرد؛ زیرا در جهان آفرینش هر مخلوقى ، عالمى از عجایب و شگفتیها به همراه دارد و جهانى اسرار پیچیده و کشف نشده ! توجّه و تعمّق در زندگى مورچگان و زنبوران عسل و عنکبوت و پشه و مگس ‍ و...، انسان را به این حقیقت معترف مى کند که از او مخلوقى ضعیف تر وجود ندارد؛(342) آرى ، ضعیف تر از مورچه و ناتوان تر از مگس و پشه ! یک ((مورچه )) مى تواند ((شصت برابر وزن خود)) را به آسانى حمل کند و به این جهت بارهاى سنگینى چون ران ملخ ، مگس درشت ، تخمه هندوانه و ... را به آسانى به سوى لانه مى کشاند و اگر به همین نسبت یک انسان 70 کیلوگرمى مى توانست 60 برابر وزن خود را حمل کند، قادر بود 4200 کیلو گرم بار را از زمین بردارد و به جاى دیگر ببرد. ((کک )) که قهرمان پرش شناخته شده ، مى تواند با یک جهش سى سانتى متر از زمین بلند شود که این فاصله دویست برابر طول بدن اوست . اگر بشر به اندازه کک قدرت پرش مى داشت ، در مسابقات جهانى پرش ، صحبت از 300 متر و 400 متر مى شد، نه دو تا سه متر!... با این ترتیب باید تصدیق کرد که ((انسان ضعیف و ناتوان آفریده شده است )) و موجود ناتوان نباید به خود ببالد و موجودات تواناتر از خود، حتى میکروبى را که به چشم دیده نمى شود از نظر دور دارد)).(343)
جمعه 31 تیر 1390 - 3:22:46 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://www.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 31 تیر 1390   6:29:51 PM

محمد یه پاراگراف بندی چیزی من که این متن بلند بالا رو دیدم ترسیدم گفتم بیخیال کی میخونه این همه مطلب رو